پیشنهاد هایی برای تدریس موضوع حجم در پایه سوم ابتدایی
جالینوس داوری

حجم

بر اساس همین دیدگاه‌ها بود که تدریس موضوع ( حجم ) را این گونه شروع کردم : ابتدا به هر گروه 2 تا 3 نفری دانش‌آموزان ، یک قوطی کبریت خالی و تعداد زیادی چوب کبریت دادم ، سپس از آن‌ها خواستم چوب کبریت‌ها را تا جایی که می‌توانند ، طوری در قوطی کبریت جا بدهند که در قوطی به راحتی باز و بسته شود . 


بچه‌ها با انجام دادن این فعالیت دریافتند که نمی‌توانند بیشتر از تعدادی چوب کبریت ، با همه کوچکی ، باز هم جا می‌گیرد . سپس به هر گروه یک استکان کوچک خالی و یک استکان بزرگ پر از آب و یک بشقاب دادم و از آن‌ها خواستم به کمک این وسایل سعی کنند تا جایی که می‌توانند ، آب استکان بزرگ را در استکان کوچک جا بدهند . با انجام دادن این آزمایش ، بچه‌ها مشاهده کردند که استکان کوچک مقدار معینی آب جا می‌گیرد و اگر بیشتر از آن ، آب داخل آن بریزیم ، بیرون می‌ریزد . یعنی استکان کوچک مقدار کمی‌آب داخل خود جا می‌دهد . و آب هم جا می‌گیرد . . . 
سپس چند جسم مختلف مانند یک قطعه کوچک سنگ ، چند سکه ، یک کلید روی میز گذاشتم و از آن‌ها پرسیدم : (راستی بچه‌ها ، آیا چیزهای دیگر مانند سنگ و این‌ها همه جا می‌گیرند ؟ ) بچه‌ها به فکر فرو رفتند . فرصت را مغتنم شمردم و پرسیدم : (( بچه‌ها ، آیا می‌توانید با آزمایش نشان بدهید که سنگ و چیزهای دیگر هم جا می‌گیرند ؟ )) 


بچه‌ها با شادمانی مشغول صحبت با یکدیگر شدند . مدتی فقط تماشاگر کارهایشان بودم و بدون آن که گروهی را تشویق یا گروهی را تضعیف کنم ، با نگاه یاریشان می‌کردم . مدتی گذشت . آن‌ها با هم فکری به این نتیجه رسیدند که اگر سنگ را در استکان آب بیندازند آب آن بالاتر می‌آید یا حتی بیرون می‌ریزد . یعنی به قول خودشان سنگ هم جا می‌گیرد . این آزمایش خیلی برای بچه‌ها جالب بود و چون خودشان آن را طراحی کرده بودند ، از انجام دادن آن لذت می‌بردند . 
زمان را مناسب دانستم و به آن‌ها گفتم که نام علمی‌ عبارت ( جا می‌گیرد ) ، عبارت ( حجم دارد ) است ، سپس از آن‌ها خواستم مطالب و آزمایش‌هایی را که انجام داده‌اند ، با عبارت جدید تکرار کنند . 


آن‌گاه چند ظرف شیشه‌ای را ، که شکل‌های یکسان و حجم‌های متفاوتی داشتند ، به آن‌ها نشان دادم و از بچه‌ها خواستم حجم آن‌ها را با هم مقایسه کنند . شور و هیجان لذت بخشی کلاس را پر کرده بود ، مسأله‌ی جالبی بود ! بچه‌ها به صحبت کردن با همدیگر پرداختند و من از این رفتارشان فهمیدم که احتیاج به فکر کردن و مشورت دارند . به آن‌ها چند دقیقه فرصت دادم و در همین وقت زنگ به صدا در آمد . بچه‌ها با اشاره ی من فهمیدند که می‌توانند از کلاس خارج شوند و به طرف در کلاس حرکت کردند در حالی که موضوع جالبی برای تحقیق پیدا کرده بودند . . . 
بچه‌ها با شادمانی مشغول صحبت با یکدیگر شدند . مدتی فقط تماشاگر کارهایشان بودم و بدون آنکه گروهی را تشویق یا گروهی را تضعیف کنم ، با نگاه یاریشان می‌کردم .